جدول جو
جدول جو

معنی مستاصل کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مستاصل کردن
درمانده کردن، ناتوان کردن، به استیصال کشاندن، عاجز کردن، بیچاره کردن، نابود کردن، ریشه کن کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

رهانیدن، باز پس گرفتن رهاکردن نجات دادن، بتصرف در آوردن: طغرل چون شهر ری را مستخلص کرد ابراهیم ینال را بهمدان فرستاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمال کردن
تصویر مستمال کردن
مستمال گرداندن: خرسند کردن دلاسوده کردن استمالت کردن راضی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بیچاره شدن ناگزیر شدن، تیره روز گشتن ریشه کن شدن ازبیخ برکنده شدن، فقیرشدن تهی دست شدن: (ومیترسم که اگر مال مواضعت را امسال را طلب کنند بعضی مستاصل شوند، بدبخت شدن پریشان شدن، مجبورشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصل کردن
تصویر متصل کردن
پتوستن پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصل کردن
تصویر متصل کردن
چسباندن
فرهنگ واژه فارسی سره
درمانده شدن، ناتوان گشتن، بیچاره کردن، بدبخت شدن، پریشان گشتن، نابود شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وصل کردن، مرتبط کردن، چسباندن، چسبانیدن، ارتباط دادن، چسباندن، پیوند دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد